بس کن ساعت…
دیگـر خستـه شده ام…
آره مَن کم آورده ام….
خودم میدآنم که نیست…
اینقدر بآ بودنت نبودنش رآ به رخم نکش
::
::
آنـــقدر نـفس مـی کــشم …
تـــا،
تمـــام شـود..
همـه ی آن “هوایی” کـه،
ســـراغ ِ تـــو را مـی گــــیـرد …
::
عشق این روزها شباهت زیادی به آدامس داره :
اول شیرین ، بعد دوست داشتی ، سپس تکراری و خسته کننده و در آخر دور انداختنی …
::
::
به پولت نناز ، خدا رو چه دیدی ؟ شاید یه روز درد قیمت پیدا کرد و من مولتی میلیاردر شدم …
::
::
فرض کن به عکاس بگویم تارهای سپید را سیاه کند و چین و چروک ها را ماستمالی و حتی از آن خنده ها که دوست داری برایم بکارد !
ولی باز هم از نگاهم پیداست چقدر به نبودنت خیره مانده ام …
::
::
میان آن همه الف و ب و مشق دبستان …
آنچه در زندگی واقعیت داشت ، خط فاصله بود …
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 19:38 توسط شادي
|